عید غدیر خم و مدح امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
بـا نــام بــلـنــد او نـوشــتـیـم از زلـفِ کـمـنـد او نـوشـتـیم تـلـخـیم ولی شـکـر فـروشیم تـا از لـبِ قـنـد او نـوشـتـیـم از اَشـهــدُ اَنَّ عـشــق مــولا یعـنی به پـسـنـد او نـوشـتـیم آزاد شــدیـــم از دو دنـــیـــا خود را که به بند او نوشتـیم ما را به لب نجـف نـوشـتـند ای تـاکـترین سـبـویِ مـستی ای پاکـترین وضوی مـستـی ما مرد شراب عـشق هستـیم ای جـانـم از آبـروی مـسـتی سـاقـی چـه کـنـیم آتـشـیـنـیـم مُــردیـم در آرزوی مـسـتـی برخـیز که تر کـنـیـم امـشب از نامِ عـلـی گـلـوی مـسـتی بـا نــاد عــلـی بــزن نـوایـی از کـوثـر عشق آب خوردیم از جام عـلی شراب خوردیم انـگـور ضـریـحِ نـقره کوبیم عمریست که نابِ ناب خوردیم از شَـعـشـعـۀ حضور گرمیم تـا پـرتــو آفـتــاب خـوردیـم سـوگـنـد نـمـیرویـم جــایـی مـا نـان ابــوتـراب خـوردیـم دلــدادۀ بــی اراده هــسـتــیـم بر روی جهاز، ناگهان گفت در حـلـقۀ جمع حاجیان گفت فـریـادِ عـلی عـلـیش پـیـچـید بالاتـر از اوج آسـمـان گـفت دیروز به دوش او عـلی بود امروز عـلی علی بجان گفت شد محضرِ مرتضی شرفـیاب جبریل؛ چنین نفسزنان گفت ای مـیـر وزیـریات مبارک آورد اگــر خـــدا عـــلــی را تـا گـم نـکـنـیـم مـا عـلـی را رو کـرد بــرای آفــریــنــش یک جلوۀ مرتـضی عـلی را حق داشت نـبـی کسی نبـیـند او دیده که را؟ که را؟ علی را حک کرد پیمبر از همان روز بر خـاتـمِ خـویش یا عـلی را تا کـعـبـۀ مـؤمـنـیـن نـمیشد ای وای اگــر قــدم بـکــوبـد با تـیـغِ دو دَم دو دَم بـکـوبد او یک تـنـه صد سـپـاه را با یک جـذبـۀ خود بـهـم بکـوبد زینب خود مرتضی است وقتی فــریـاد سـرِ ســتــم بـکــوبـد از حضرت حیدر است ارثش عــبــاس اگـر عـلـم بـکـوبـد تا تیغ خود از غلاف برداشت گـیـرم کـه خـیـال خــام دارد این خـصـم هـمیشه دام دارد گیرم که همیشه کینه توز است یــا نـــقــشــۀ انــتــقــام دارد ما شیـعـۀ مـرتـضی شـدیم و این سـیـره چـنـین پیام دارد: ما را چه غم از هزار دشمن ایـــرانِ عـــلــی؛ امــام دارد مـا فــاتــح قــلــۀ جـهــانــیـم آئین عـلی همیشه جاریست آئـیـنهای از شکوهِ باریست آئـیـن عــلـیست رادمــردی دور از ستم و سیاه کاریست آئـیـن عـلـیست دسـتـگـیری آئین علی گذشت و یاریست آئـیـن عــلـی عــلـی بـســازد در راه حـسین سربداریست من را بـبـریـد سـرزمـیـنـش |